کوچه باغ
می شناسی ؟ پس این کوچه ها سلامت کرده ام نمی دانم چرا دگر سلامم را جواب نمی دهی ؟ ولی من باز هر صبح بعد از یک جدال سخت که من برایت غریبم نمی دانم شب چه از من ربود ؟ تو را ؟ و تو می روی من می خندم بمیرم گریه کنی سلام مرا می شناسی ؟ می شناسی ؟
سلام
چندین بار است در
می شناسی ؟
همان رهگذر تنها
به رویت لبخند می زنم
و به تو می گویم
چه حس تلخی است که سلامم دگر هیچ معنایی ندارد
شاید مرا را از خودم ربود
شاید روزی با تمام آرزوهایم
و تو بر سر مزارم گل بیاوری
همان که به امید جواب سلامت چندین بار در خم کوچه منتظرت ماند
همان که شب ها به امید صبحو شاید به امید تو اشک ریخت
همان که خواب خوشش هیچ شبی بی اشک معنا نداشت
همان که با امید حضور تو وجودش کمرنگ شد
و با یاد تو مُرد
مرا می شناسی؟
و شاید در آرزوی تو مُردهمان که روزی با روی باز به او سلام کردی
سلام
چه حس سختی است
آری... می دانم که نمی شناسی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |